حس میکنم روحم تو جهان های مختلف زندگی میکنه اصلا سر همین اسم این وبلاگ دنیای موازی من انتخاب شده؛ خوب که دقت میکنم میبینم خودم به میل خودم دنیاهای مختلفو میارم تو زندگیم، انگاری روحممم تاب موندن تو یه دنیارو نداره هی میخاد سرک بکشه اینور اونور، آخه سیرم نمیشه طفلک، نمیدونه چی میخواد سردرگمه
اما باز تست میکنه ... شاید که تو جستجو پیدا کنه اون گم شدشو ... شایدم گمشده ای نداره و فقط از جستجو لذت میبره ...
دیروز ... هفت صبح بیدار شدم میخواستم برم تجریش به هر قیمتی، عاشق بهارم عاشق شلوغی شب عید، دست فروشا، اجناس سفره هفت سین و هرچی که بوی هیجان و امید به زندگی بده؛ اخرین فرصت بود چون بعد عید دیگه نیستن قبلشم که درگیر بیمارستان بودیم🥺
پاشدم خونه کن فیکون شدرو یکم سامون دادم، دیدم ساعت هشته؛ برم نرم؟ خوابم میاد کار دارم .... اسنپ گرفتم رفتم انقد خلوت بود یک ربعه رسیدم (چقد تهران تو عید خوبه کاش اونایی که رفتن برنگردن) دست فروشا مثینکه از شب قبل نرفته بودن و الان داشتن اشغالای قبلو جمع میکردن اجناس جدید میذاشتن یه جور بین شیفت بود انگار! یکیشون میگفت دو روزه نخابیدم ...
- چشمم افتاد به امامزاده صالح، رفتم تو، خلوت ... فضا بارونی... بخاطر شهادت امام علی قرمزو مشکی بود همه جا... نشستم روبرو ضریح، دعا کردم و گذاشتم روحم انرژی مکانو ببلعه
- اومدم بیرون داشت شلوغ میشد، از اول دستفروشا شروع کردم به خرید، انگاری که یه زن پنجاه سالم و خونم همون بغله و قراره سال نو، بچه هامو نوه هام بیان خونم ... با تمرکز هم از پروسه لذت میبردم و هم حواسم بود همه چیز بخرم، انقد وسیله دستم بود که چرخی افتاده بود دنبالم میگفت پولم نمیدی بذار مجانی کمکت کنم گفتم نمیخام الان اسنپ میگیرم ... برای دو ساعت کامل تو حال و هوای خرید و شادی دم عید زندگی کردم و برگشتم خونه مامانم
- با هیجان سفره هفت سینو چیدم برا بابام پیرهن نو خریدم دادم تنش کنه روحیش عوض شه... نشستیم دور سفره... خدارو شکر همه هستیم ... سال نو شد ... زنگ و عیدی و روبوسی و عکس
- نیم ساعت بعد بابام یهو حالش بد شد ... مردیمو زنده شدیم تمام بدنش میلرزید دهنش قفل شده بود دستو پامونو گم کرده بودیم ... گذشت و بخیر گذشت
- از خستگی خابیدم تا ۴ عصر، با مروارید اومدیم خونم که بره حموم ... (پکیجشون خراب شده بود) باز خونه کن فیکون ... چرا کن فیکون؟ چون این چند وقت اصلا فرصت نداشتم خونه تکونی کنم فقط بخاطر تغییر فصل لباسامو اوردم بیرون جاب جا کنم، لباسام انقدری زیاده که کل خونرو اشغال کرده هر روز میام یکمشو جمع میکنم ... نمیدونم چرا انقد لباس دارم از بچگی اینجوری بوده... (حالا الان لباس مهم نیست)
- زنگ زدم به همسر سابق گفتم کی بیام؟ گفت ساعت ۶ ... وسایلمو جمع کردم که بریم فلان شهر (سه ساعتی تهران) خونه مادرش، دو هفتس فوت کرده ... دیگه کسی اونجا نیست و میخوان با خونه خداحافظی کنن و درشو ببندن کل فامیلشونو دعوت کردن مراسم گرفتن برا فردا ...
با همسر سابقمو برادر کوچیکش رفتیم ... غم زیاد، دلتنگی برای اون وقتا، هجوم خاطرات، پدرش که دو سال نشده فوت شده ... مادرش☹️ انگاری هیشکی نیست ... سوت و کوره ... حرفای خاله زنکی همیشگی همسر سابقمو برادرش که فلانی بعد مرگ مامان خودشو نشون داده فلانی فضوله اون یکی رو دعوت نمیکنیمو ... حتی دلم برای این خاله زنک بازیاشونم تنگ شده بود ...
رسیدیم ... هیچوقت فکر نمیکردم پدر مادرش بمیرن من باشم ... فک نمیکردم انقد زود بمیرن ... انقدری باهاشون خاطره داشتم که کل ۲۰ تا ۳۰ سالگیم بیشتر ازینکه خونه مادر خودم باشم خونه اونا بودم ... دختر نداشتن منم اولین عروس بودم ... خیلی باهم تایم میگذروندیم ... باورم نمیشه مامانش مرده هنوزم فک میکنم یه جای دیگس بعدا میاد ... به اندازه تک تک وسایلا خاطره هست ... همه چیز مرده ... روح نداره ... دارم خفه میشم میخام برگردم خونم ازین دنیا خوشم نیومد همون دنیای صبح موقع خریدو فقط دوس دارم ... اما نمیشه باید تا فردا شب تحمل کنم ... بعدش چی؟ غم تنهایی اینا ... عذاب وجدان الکی ... خیلی وابسته مادرشون بودن بی نهایت وابسته ...
امروز ساعت ۸ بیدار شدم نه صدای مامان میومد نه بوی املت بابا ... خودمو میبینم کنار جاری سابقم خوابیدم ... رفتم تو حال، همسر سابق با برادر بزرگش خوابیدن رو زمین، با لباس بیرون ... بدون پتو تشک ... رفتم اتاق برادر کوچیکه دیدم این یکی حتی فرشم زیرش نیست رو سرامیک خوابیده ... مادر موجود عجیبیه چطور ممکنه یه موجودی نبودش انقدر حس شه؟ انگاری وقتی هست همه چیز سرجاشه اما نبودش هر نظمو ارامشیو ازبین میبره ... اینجا دیگه تکیه گاهی وجود نداره ...
.
.
.
.
سال نوتون مبارک از خدا میخوام اول از همه سلامتی باشه براتون، بعد ارامش و دل خوش، در اخر برکت، برکت، برکت
هوا بی نهایت سرده از مغازه تا مترو فقط میخواستم برسم ...
خدایا شکرت سرپناه داریم، گاز داریم، پتو داریم، کانون گرم خانواده داریم ... درسته با خانوادم زندگی نمیکنم اما خدارو شکر هستن سالمن نزدیکمن خدارو شکر هروقت کمک خواستم حامیم بودن ...
خدارو شکر انقد برای خودم حامیم که با خودمو ۶تا پرندم حس خانواده دارم حس محیط امن دارم ... واقعا خدایا بی نهایت ممنون ببخشید من ۹۹درصد قدرنشناسم🥺
خدایا کمک کن به همه ... به اونا که محیط امن و گرم ندارن به اونا که محیط امن دارن اما قدرشو ندارن درکل خدایا مارو به حال خودمون نذار ... من یکی خیلی پرروام اما یکی از بنده هاتم ولم نکن ...
اصلا هیچ کدوم بنده هاتو ول نکن سختمه بگم اما بدهارم ول نکن ...
تلفنم زنگ میخوره
- چطوری عشقم؟
& خوب نیستم محمد بی حوصلم☹️
- قربونت برم پشمک من نباید غصه بخوره پاشو حاضر شو بیام بریم بیرون یه دور بزنیم درستت کنم
& حوصله ندارم
- گفتم بدو😡 فقط نری با برف سال دیگه بیایا جنگی حاضر شو میام
+ بیست مین بعد هول هولکی موندم چی بپوشم یه رژ زدم از دستشویی اومدم خونه ولو، پنج تا میس کال از محمد رو گوشیمه !!!
زنگ میزنم با داد میگه :
- غزززاااال گفتم حاضر شو دیگه چیکار میکنی دو ساعت
& بابا محمد بیست دقیقه گذشته کلا، من چجوری حاضر شم پرنده هام ولو این وسطن اصن نمیام🥺
- به ولله نیای دیگه نه من نه تو ، عب نداره سریع پرنده هاتو بکن تو بیا
+++++++
سوار موتورش شدم
& گفتم ببخشید ارایش نکردم حوصله نداشتم
- بخدا همین طوری خوشگلتری
& محمد از استرس جیشم گرفت
- (یه نگاه چپ چپ خندون با چشای درشتو صورت لاغرش) میخام یه توالت فرنگی سیار برا تو و مامانم بخرم
& بی حیا🤗 کجا میریم؟
- کوتوله ها، دوس داری؟
& رزرو نداریم
- گور باباشون پول میدم برا خوشگلم جا باز کنن
++ لپشو میکشم دور کمرشو سفت میگیرم یکم میلرزم هوا سرده سریع کاپشنشو درمیارن میده بهم میگم خودت یخ میکنی میگه نه من گرممه!! دروغ میگه همیشه فقط راحتی من براش مهمه سیگارشو روشن میکنه با یه دست موتورو گرفته با یه دست سیگارو خوراکی هایی که همیشه واسم با عشق میخره میاره
هر از گاهی برمیگرده با عشق نگام میکنه چشاش میخندن تا حالا ندیدم کسی چشاش بخنده
- گوگوش میخونی؟
# غریبه آشناااا دوست دارم بیاااا
منو همرات ببر به شهر قصه ها
بگیر دست منو تو دستات ...
++ با هم دیگه میخونیمو میخندیم
# بارون اومدو یادم داد تو زورت بیشتره ...
# امشب میام باز دم پنجرتون ...
++ همرم نصفه میخونیم یهو محمد به حالت اکوی بلندگو میگه یک یک یککککک ... الو الو لوووو
++ باهم غش غش میخندیم
++ حالم خوب میشه
+++ صورتش تکیده شده بخاطر مواد ... بخاطر من دوباره برگشته سمت اعتیاد ... چون نمیتونم باهاش بمونمو باید برم ...
کاش میتونستم باهاش زندگی کنم کاش ده تا زندگی داشتم... نه یه دونه!
کوروش یغمایی باشه
زمستون باشه کنار بخاری تو خونه خودت تنها، چایی و پولکی اصفهان ...
پشت میز تحریر پست مدرنت مثلا، پای لب تاب داری روزمره مینویسی
طوطی هات با آرامش نشستن دو تاشون تو قفس چهار تاشون رو قفس مست موزیک دارن عاشقانه نگات میکنن
کیسه آبگرمی که دوست پسر سابقت با عشق برات خریده پشت گردنته
موبایل، کار، چت های تو مخی، دوست ها و وراجی های مزاحم فرسنگ ها دورن
هیچ ناارومی نیست
فقط آرامشه و حال خوب ...
گرمی دستای من کم شده دستاتو بده ... دستای سرد منو گرم بکن، باد پاییز سرده ...
رفتم نعمت آباد برای دراوردن نمونه مانتوی شب عید، آقای گ برشکارم عاشقمه زنو بچه هم داره خیلی خوشحال شد حضوری رفتم کارگاهش، همه کاراشو کنار گذاشت الگو نمونه منو دراوردیم؛ گفتم میشه کاراتو ول کنی اول اینو بدوزی؟ گفت باشه (ببینیمو تعریف کنیم!!!)
اومدم سمت مترو، دیدم چقد نزدیک خونه مستر میم (همسر سابقم) دلم براش تنگ شده بود رفتم خونش، گفت بازم مث قبلا شبگردی؟! اخه چرا ۹ شب تنها تو سرما بی وسیله پرسه میزنی؟ گفتم عاشق شبو تنهاییو سرمام گفت میخای برات سمبوسه بخرم ازونا که دوس داری؟ گفتم نه حالم از غذای بیرون بهم میخوره تو یخچال چی داری؟
گفت انار دون کردم آجیلم برات گذاشتم کلی بادوم هندی داره تو دوس داری دیشبم کتلت درست کردم نون لواش تازه هم هست پیاز داغم دارم برو بیار بخور
گفتم تو هم میخوری؟ گفت اره
گفتم میشه داغش کنی؟ گفت نه خودت داغ کن. قهر کردم گفتم من میرم خونم،
رفت از یخچال انار اورد واسم روفرشیو انداخت، سفره ... نون... کتلت داغ ...
باهم غذا خوردیم برام خاطره خنده دار تعریف کرد، از خاله زنک بازیای خانوادشو اخبار جدیدشون ... کلی خبر دسته اول برام داشت
گفتم باز چاق شدی گفت ولش کن مهم نیست پنج سال دیگه تمومه
گفتم من باید برم دیرم شده گفت انقد نیا اینجا جلو در و همسایه زشته
گفتم برام مهم نیست دلم میخاد میام اینجا خونمه گفت تو گذاشتی رفتی گفتم ربطی نداره گفت بحث با تو فایده نداره
حاضر شو میبرمت
تو راه مرجان گذاشتم بیاد قدیما با همه اهنگاش خوندم
رسیدیم بوسش کردم گفتم دلم برات تنگ میشه
کلید انداختم اومدم تو خونه، جناب الف منتظرم بود گفت دلم برا زنم تنگ شده گفتم منم دلم برات تنگ شده رفتم رو تخت رو دستش خابیدم
هیچ جا مث بغلش ارامش نداره موقع خاب ...