چهار دی
- سه شنبه, ۴ دی ۱۴۰۳، ۱۱:۳۰ ب.ظ
رفتم نعمت آباد برای دراوردن نمونه مانتوی شب عید، آقای گ برشکارم عاشقمه زنو بچه هم داره خیلی خوشحال شد حضوری رفتم کارگاهش، همه کاراشو کنار گذاشت الگو نمونه منو دراوردیم؛ گفتم میشه کاراتو ول کنی اول اینو بدوزی؟ گفت باشه (ببینیمو تعریف کنیم!!!)
اومدم سمت مترو، دیدم چقد نزدیک خونه مستر میم (همسر سابقم) دلم براش تنگ شده بود رفتم خونش، گفت بازم مث قبلا شبگردی؟! اخه چرا ۹ شب تنها تو سرما بی وسیله پرسه میزنی؟ گفتم عاشق شبو تنهاییو سرمام گفت میخای برات سمبوسه بخرم ازونا که دوس داری؟ گفتم نه حالم از غذای بیرون بهم میخوره تو یخچال چی داری؟
گفت انار دون کردم آجیلم برات گذاشتم کلی بادوم هندی داره تو دوس داری دیشبم کتلت درست کردم نون لواش تازه هم هست پیاز داغم دارم برو بیار بخور
گفتم تو هم میخوری؟ گفت اره
گفتم میشه داغش کنی؟ گفت نه خودت داغ کن. قهر کردم گفتم من میرم خونم،
رفت از یخچال انار اورد واسم روفرشیو انداخت، سفره ... نون... کتلت داغ ...
باهم غذا خوردیم برام خاطره خنده دار تعریف کرد، از خاله زنک بازیای خانوادشو اخبار جدیدشون ... کلی خبر دسته اول برام داشت
گفتم باز چاق شدی گفت ولش کن مهم نیست پنج سال دیگه تمومه
گفتم من باید برم دیرم شده گفت انقد نیا اینجا جلو در و همسایه زشته
گفتم برام مهم نیست دلم میخاد میام اینجا خونمه گفت تو گذاشتی رفتی گفتم ربطی نداره گفت بحث با تو فایده نداره
حاضر شو میبرمت
تو راه مرجان گذاشتم بیاد قدیما با همه اهنگاش خوندم
رسیدیم بوسش کردم گفتم دلم برات تنگ میشه
کلید انداختم اومدم تو خونه، جناب الف منتظرم بود گفت دلم برا زنم تنگ شده گفتم منم دلم برات تنگ شده رفتم رو تخت رو دستش خابیدم
هیچ جا مث بغلش ارامش نداره موقع خاب ...
- ۰۳/۱۰/۰۴
وبلاگت برام جذاب بود. حتما بهت سر میزنم و میخونمت...