میروم خسته ...
- جمعه, ۳۰ فروردين ۱۴۰۴، ۰۴:۲۵ ق.ظ
یه سری ادما خیلی زرنگن حساب شده کار میکنن تو اصلا متوجه نمیشی چیزایی که کنار هم بسادگی میچینن قراره در اینده چه زلزله مهیبی ایجاد کنه ... ظاهرا ساده ان و چیزایی که براشون پیش میاد قضا قدر و اینا مجبورن در مقابل قضاقدر خودشونو حفظ کنن، اما؛ به خودت میای میبینی قضاقدری درکار نیست چیدمانشونه ... مهارت عجیبیه ...
میروم خسته و افسرده و زار ... سوی منزلگه ویرانه خویش
بخدا میبرم از شهر شما ... دل شوریده و دیوانه خویش
میبرم تا ز تو دورش سازم ... ز تو ای جلوه امید محال
میبرم زنده به گورش سازم ... تا ازین پس نکند یاد وصال
.
.
.
سخته خیلی ...
- ۰۴/۰۱/۳۰
نبینم غزال را در بند و سختی