دنیای موازی من

دنیای موازی من

جذاب چادری

نمیدونم چرا انقد جذبش شدم ...

تو ایستگاه اتوبوس منتظر اتوبوس بودم یه خانوم چادری اومد کنارم وایساد یه نگه گذری کردم رومو برگردوندم بی قرار که چرا اتوبوس نمیاد

یهو به ذهنم رسید انگار خانومه ارایش داشت! اونم با چادر! (تو ذهن من خانوم چادری نباید ارایش ملموس داشته باشه تو خیابون) برگشتم نگاش کردم رژ لب داشت اونم یه رنگ جدید پررنگ خوشرنگ

بازم دقیقتر نگاش کردم چشماشم مداد کشیده بود مث مامانا، ابروهاشم رنگ داشت

رو گرفته بود اما یهو چادرش رفت کنار، دیدم روسری خوشرنگ سبز سرشه یکمم موهای بلوندش پیداس، خوشگل شده بود حلقه روسریشم ازین انگشترای نگیندار سبز بود

همش مراقب بودم نفهمه نگاش میکنم چون بنظرم زشته به کسی زل بزنی

همین طوری که یواشکی نگاش میکردم یهو گفت: بنده خدا موتوریه چقد بار پارچه داشت!! شوکه شدم بدون اینکه نگام کنه حواسش بهم بود!! ریلکس گفتم طبیعیه اینجا ازینا زیاده گفت گناه دارن میخورن زمین یهو، گفتم اره خطر داره؛ دستشو از زیر چادر اورد بیرون، لاک سبز داشت با روسریش ست بود ...

یه نگاه کلی کردم بهش که جزییاتی جا نمونده باشه!!! یهو به خودم اومدم : غزال چته تو که اصن کسیو نگاه نمیکنی چرا زل زدی به این بنده خدا ول کنم نیستی!!!

اینسری منطقی نگاش کردم

چقد شبیه مامانم بود! نه ظاهری، حسی ... شاید دوس داشتم مامانم این شکلی بود شایدم دوس داشتم الان مامانم کنارم بود ... چقد دلم واسه مامانم تنگ شده🥺

مامان بچگیام🥺🥺 همیشه با من بود همیشه بهش میچسبیدم طاقت دوریشو نداشتم باهاش بهم خیلی خوش میگذشت من ازون مواظبت میکردم اون به من عشق میداد عشق زیاد☹️☹️☹️☹️

دلم مامانمو میخااااد😭😭😭 اما زشته من بزرگ شدم خیلی ساله ازش جدا شدم دیگه مث قبل نمیشه نه من روم میشه نه اون🥺

  • غزال !!

نظرات  (۷)

عجبا 

یکی ندونه خیال می کنه نویسنده مرده

پاسخ:
چرا اینجوری میگید؟

خیلی جالبه

تو برخی موارد شما خیلی شبیه منی.

:))

 

چرا از مامانت جدا شدی؟

قدر مامانتو بدون.

حیفه

 

مامان، یه وجود تکرار نشدنیه.

هیچ جایگزینی هم نداره

پاسخ:
بزرگ شدم از خونه اومدم بیرون و دیگه سالهاس پیششون نیستم
انگار عادت شده روم نمیشه دیگه

بنده خدا رو از بالا تا پایین اسکن کردی...😁

 

پاسخ:
اره من خیلی دقیقم برخلاف چیزیکه نشون داده میشه

برای من بر عکس بود، تو دهه ی سوم زندگیم، دقیقن جائیکه قدرت پیدا کردم، مادرم یادش اومد مادرم باشه، بهم عشق بده، دقیقن همونجایی که من جایگاه و شغل و درآمد و ... پیدا کردم، جائیکه مادرم دیگه زورش بهم نمیرسید، اما من دیگه اون عشق رو نمیخواستم، توجه رو نمیخواستم، هر روز داره سالخورده تر میشه و هر روز داره محبتش به من بیشتر میشه و من از اون محبت معذب میشم و البته خالی از هر حس انتقامی هستم، چون ذاتا ضعیف آزار نیستم و میدونم و می بینم که چقدر هر روز داره ضعیف تر میشه و وابستگیش به من بیشتر...

و من بی تفاوت تر... 

و من توی این سن نیاز ندارم یه دختر بچه ۵ ساله باشم که مادرش نگرانشه...

پاسخ:
👌👌👌

تیپیک خانم هایی که میپسندم این شکلیه. بیرون خونه مراقب ناموس شوهرشون هستن و توی خونه هم یک پری دلبر.

 

پی‌نوشت: نگاهت به محیط اطرافت رو دوست داشتم.

پاسخ:
من متنفرم از زنهایی که برای شوهرشون زندگی میکنن و هیچ سلیقه و شخصیتی از خودشون ندارن
بابت پی نوشتتون ممنون🌺

اون زن برای شوهرش زندگی نمیکنه. برای زندگی مشترکشون زندگی میکنه. شوهرش هم قطعا داره بخاطر خانومش زندگی میکنه و کارهایی که اون دوست داره رو انجام میده.

پاسخ:
ندیدم مردی برای زنش زندگی کنه ظاهرشو کاری کنه باطنشو عوض کنه
تهش پول خرج میکنه که از نظر من پول هیچه

وای وای وای...

چقدر طرز تفکر این آسمان آبی در عین حال که چندشه، برای من آشناست... !!!

یه خدابیامرزی هم بود همینجوری فکر میکرد، توقع داشت زن در اختیار شوهرش باشه، ولی خودش به عنوان شوهر به خر ماده هم جواب رد نمیداد، این اواخر پیش من دنبال واکسن گارداسیل بود برای دوست دخترش... (یادم باشه بعدا در مورد این ماجرا یه پست بنویسم)

اصلا ناموس یعنی چی...

مگه تو خیابون چه خبره؟ خوب خودتون مردا هستین دیگه، یه ذره غیرت به خرج بدین چشم و دل پاک باشین... والا...

میفتین دنبال زنا و دخترا، بعد میگید زنا و دخترا باید از خودشون مراقبت کنن...

پاسخ:
🤣🤣🤣🤣🤣
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی